سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخبار روز و مطالب جالب و دانلود آپدیت آنی ویروس

عشق سه ضلعی

 


خواستم بنویسم از کربلا، از یاران باوفای امام حسین (ع) که به گفته خود امام یارانی بهتر از یاران خودش ندیده است، از برخی نکات که شاید کسی چشمم به آن نیامده! آمدم بنویسم، چشمم خورد به این مطلب (نوشته وبلاگ تلک الایام) ، دیدم چه زیبا آنچه که من میخواستم بنویسم نگاشته، در دلم گفتم عشق که باشد این چنین قلم زدنی هم انتظار می رود.
تصمیم گرفتم همین مطلب را باز نشر کنم...


                                                     دُلهَم، همسر زهیر بن قین

1. بعد از آن‌که رسول خدا صلی‌الله‌علیه و آله، فاطمه‌اش را به خانه‌ی علی علیهما‌السلام فرستاد، از برادرش امیرمؤمنان پرسید: علی‌جان، همسرت را چگونه یافتی؟ عرضه داشت یا رسول‌الله! نعم‌العون فی طاعة‌الله. فاطمه بهترین یاری دهنده‌ی من در اطاعت از خداست.

2. لابه لای صفحات تاریخ اسلام، داستان بعضی زوج‌ها را که می‌خوانیم –منظورم زوج‌های معصوم نیست- احساس می‌کنیم؛ فرهنگ زوجیت در زندگی قبیله‌ای عرب با فرهنگ ما خیلی متفاوت است.
وصلت‌ها و جدایی‌ها انگیزه‌هایی داشتند که فکر می‌کنی بیش از آن‌که برآمده از فرهنگ اسلام باشد برآمده از فرهنگ قومی و عربی است. این حرف را سربسته باقی می‌گذارم تا در ادامه‌ی مطلب فقط باعث تأمل باشد.
امروز فرهنگ غربی زوجیت شاید برای ما مفهومی پذیرفتنی‌تر داشته باشد. این که شروع یک زندگی و تداوم آن با عشق باشد. یک عشق دوسویه . هر چند این عشق در نهایت در تقابل خودخواهی‌ها ممکن است فروکش کند یا به شکست بیانجامد.
در فرهنگ دینی هم، شروع و تداوم زوجیت با عشق است. منتهی نه یک عشق دوسویه بلکه عشقی که ضلع سومی هم دارد. یعنی عشق زوج به یکدیگر از عشقشان به ولیّشان سرچشمه می‌گیرد. اینجا دیگر خودخواهی‌ها شکننده نخواهند بود و به رویارویی کشیده نخواهند شد و همین ضلع سوم عشق ضامن بقای زوجیت عاشقانه و تداوم آن نیز خواهد بود.

3. اغلب به اشتباه وقتی می‌خواهیم از بزرگی حماسه‌ی زنان کربلا یاد کنیم می‌گوییم کاری مردانه کردند. حال آنکه عظمت حماسه‌ی زنان عاشورایی در زنانه‌بودن حماسه‌ی آنهاست و همه‌ی لطفش هم به همین‌است...

4. در بین اصحاب عاشورایی سیدالشهدا علیه السلام برای من و شاید برای خیلی‌ها، داستان زهیربن قین از جذاب‌ترین داستان‌هاست.داستان مردی که از دعوت سیدالشهدا علیه السلام خبر داشت و علیرغم عثمانی مذهب بودنش، به حقانیت امام و باطل بودن دستگاه جور معترف بود؛ اما نمی‌خواست به قافله‌ی عاشورائیان بپیوندد. فرق زهیر با خیلی‌های دیگر که دعوت امام را می‌شنیدند در این بود که آنها هنوز تصمیم نگرفته بودند که حسینی باشند اما زهیر، تصمیم گرفته بود که حسینی نباشد. عزمش را جزم کرده بود که مبادا نگاهش به نگاه پسر دختر پیامبر بیفتد. اگر دنیا دیگران را فریب داده بود و از امام غافل کرده بود، زهیر خودش دنیا را انتخاب کرده بود و در دلش دست رد به سینه‌ی امام زده بود.

هرجا که پسر دختر پیامبر، خیمه می‌زد، زهیر، خیمه‌اش را جمع می‌کرد و به جای دورتری می‌رفت. حساب دستش بود که مبادا با امام هم منزل شود. زهیر خوب می‌دانست برای اینکه در تصمیمش موفق شود فقط باید مراقب یک‌چیز باشد. اینکه چشم‌هایش به چشم‌های امام نیفتد.

امام، اما گوهری را که در وجود زهیر بود خوب می‌شناخت.  موقعش که رسید، زهیر را به دام انداخت. او را مال خودش کرد. زهیر وقتی داشت با پای خودش به خیمه‌ی امام می‌رفت، خوب می‌دانست که برگشتی در کار نیست.تاریخ نوشته که زهیر وقتی نگاهش به نگاه سیدالشهدا افتاد حسینی شد اما من فکر می‌کنم زهیری که این‌قدر از نگاه امام فرار می‌کرد، لابد وقتی قبول کرد که به خیمه‌ی امام برود و همان موقع که از خیمه‌ی خودش بیرون می‌آمد، حسینی شده بود. حالا خیلی از ما به مقام زهیر رشک می‌بریم و با مرور داستانش بر حال و روز خودمان اشک می‌ریزیم.

5. در دستگاه الهی گاهی خیلی مقامات و درجات را به کسانی می‌دهند که تصورش برای ما ساده نیست. خدا به حکم پرده نشینی‌اش، نقش‌های مهم آفرینش را هم به بندگان پرده‌نشینش می‌دهد. در بلندمرتبگی زهیر و همه‌ی اصحاب عاشورایی سیدالشهدا هیچ‌کس شک و شبهه‌ای ندارد. اما سیدالشهدا اصحاب گمنامی هم دارد که کمتر از مقامشان یاد می‌کنیم.

معلوم نیست فردای محشر وقتی بخواهند نام یاران عاشورایی امام را به ترتیب بخوانند نام زهیر را زودتر بخوانند یا نام همسرش را. بیدار کردن کسی که خودش را به خواب‌زده خیلی سخت‌تر از بیدار کردن کسی‌ست که خواب‌است. زهیر خودش را به خواب زده‌بود وگرنه زیر چشمی کاروان عاشورا را رصد می‌کرد.

کافی بود که زهیر در تیررس نگاه امام آفتابی شود. شکارش برای امام ساده بود. همت را کسی کرد که این شکار گریزپا را آرام‌آرام به سمت دام کشاند.
زهیر فکر همه‌جا را کرده بود جز اینجا را. عظمت حماسه ی دُلهَم –همسر زهیر- به زنانه‌بودن آن است. حماسه‌ای از جنس همان نرمش و لطافتی که زنان می‌دانند و بس.
تاریخ فقط همین را نوشته‌است که دُلهَم به زهیر گفت: سبحان‌الله! پسر رسول خدا برایت پیام می‌فرستد و تو تأمّل می‌کنی؟ برو و حرفش را بشنو و برگرد. همه‌ی راز شکسته‌شدن سرسختی زهیر در نرمی و لطافت همین چند کلمه است. امام صادق علیه السلام فرمود تکان‌دادن دل‌ها از تکان دادن کوه‌ها سخت‌تر است.

دُلهَم، این کوه سخت را که نه، این سخت‌تر از کوه را با با نرمش و لطافت زنانه‌اش نه تنها تکان داد که از جا درآورد و دست زهیرش را گذاشت در دست ولیّش. اگر دستان دُلهَم در دست حسین فاطمه علیهما السلام نبود بی‌شک نمی‌توانست چنین کاری کند. من که می‌گویم دلهَم و امام از قبل با هم همدست بودند...

نرمش دُلهَم از جنس همان نرمشی بود که همه‌ی زن‌ها بلدند اما هنر دُلهَم این بود که هنر زنانه‌اش را درست به کار برد و عشق خودش را به همسرش با عشق بزرگتری پیوند داد و آن را همیشگی کرد.